خالق عشق

میخواهم پرواز کنم

دو پايم خسته از رنج دويدن  

                 

به خود گفتم كه در اين اوج ديگر

صدايم را خدا خواهد شنيد

به سوي ابرهاي تيره پر زد

نگاه روشن اميدوارم

ز دل فرياد كردم كاي خداوند

من او را دوست دارم "دوست دارم"

صدايم رفت تا اعماق ظلمت

به هم زد خواب شوم اختران را

غبار الوده و بي تاب كوبيد

در زرين قصر اسمان را

ملاءك با هزاران دست كوچك

كلون سخت سنگين را كشيدند

ز طوفان صداي بي شكيبم

به خود لرزيده در ابري خزيدند

خدا در خواب رويا بار خود بود

به زير پلكها پنهان نگاهش

صدايم رفت و با اندوه ناليد

ميان پرده هاي خوابگاهش

صدا صد بار نو ميدانه بر خواست

كه عاصي گرددو بر وي بتازد

صدا ميخواست تا با پنجه ي خشم

حرير خواب او  را پاره سازد

صدا فرياد ميزد از سر درد

به هم كي ريزد اين خواب طلايي

من اينجا تشنه يك جرعه مهر

تو انجا خفته بر تخت خدايي

مگر چندان تواند اوج گيرد

صداي درد مند و محنت الود ؟

چو صبح تازه از ره باز امد

صدايم از صدا ديگر تهي بود

ولي اينجا هنوزم به سوي اسمانهاست

هنوزم اين ديده  اميدوارم

خدايا اين صدا را مي شناسي؟

من او را دوست دارم"دوست دارم"



+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت10:13توسط نادیا | |